کد مطلب:50475 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:153
[صفحه 141] «اللهم داحی المدحوات و دائم المسموكات و جابل القلوب علی فطرتها: شقیها و سعیدها.»[4] . بار خدایا! ای گستراننده ی هر گسترده و ای برافرازنده ی آسمانهای بالا برده، ای آفریننده ی دلها، بر وفق فطرت، بدبخت بود یا نیكبخت. سرشت همه ی مردمان به گونه ای آفریده شده كه عاشق و طالب كمال مطلق است و همه ی تلاش آدمی در این جهت است. امام خمینی (ره) در این باره چنین می نویسد: «بدان كه خدای تبارك و تعالی گرچه بر ماده هایی كه قابلیت داشتند، همان را كه در خورد استعداد و لیاقتشان بود، بدون اینكه- العیاذ بالله- بخلی بورزد افاضه فرمود، ولی در عین حال فطرت همه را چه سعید و چه شقی و چه خوب و چه بد بر فطرت الله قرار داد و در سرشت همه ی انسانها عشق به كمال مطلق را سرشت و از آن رو همه ی نفوس بشری را از خرد و كلام علاقه مند ساخت كه دارای كمالی بدون نقص و خیری بدون شر و نوری بدون ظلمت و علمی بدون جهل و قدرتی بدون عجز باشند. و خلاصه ی مطلب آنكه فطرت آدمی عاشق كمال مطلق است.»[5] . این حقیقت منشا تمام حركات و سكنات و زحمات آدمیان است و همین حقیقت محرك تمام اعمال نوع انسان است و آنچه موجب اختلافات مردمان است، تشخیص كمال و مصداق كمال مطلق است و هر كس معشوق و محبوب خود را در چیزی می یابد و همه ی همت خود را متوجه او می نماید، ولی چون انسان به فطرت خود رجوع نماید، درمی یابد كه حقیقت وجودش خواهان كمالی است كه نقصی نداشته باشد و عاشق جمالی است كه عیبی نداشته باشد، یعنی معشوق همگان كمال مطلق است.[6] امام خمینی (ره) در این باره می نویسد: «باید دانست كه عشق به كمال مطلق، كه از آن منشعب شود عشق به علم مطلق و قدرت مطلقه و حیات مطلقه و اراده ی مطلقه و غیر ذلك از اوصاف جمال و جلال، در فطرت تمام عائله بشر است و هیچ طایفه ای از طایفه ی دیگر، در اصل این فطرت ممتاز نیستند، گر چه در مدارج و مراتب فرق داشته باشند. لكن به واسطه ی احتجاب به طبیعت و كثرت و قلت حجب و زیادی و كمی اشتغال به كثرت و دلبستگی به دنیا و شعب كثیره ی آن، در تشخیص كمال مطلق، مردم متفرق و مختلف شدند. و آنچه كه اختلاف محیطها و [صفحه 142] عادات و مذاهب و عقاید و امثال آن، در سلسله ی بشر تاثیر نموده (است)، در تشخیص متعلق فطرت و مراتب آن تاثیر نموده و ایجاد اختلافات كثیره ی عظیمه نموده (است)، نه در اصل آن. مثلا آن فیلسوف عظیم الشان كه عشق به فنون فلسفه دارد و همه ی عمر خود را در فنون كثیره و ابواب و شعب مقننه ی آن صرف می كند، با آن سلطان و پادشاه كه به سعه ی نطاق سلطنت خود می كوشد و در راه آن رنجها می برد و عشق به نفوذ قدرت و سلطنت خود دارد و آن تاجر كه عشق به جمع ثروت و مال و منال دارد، در اصل عشق به كمال فرق ندارند، لكن هر یك تشخیص كمال را در آن منظور خود دارند. و این اختلاف و تشخیص از احتجاب فطرت است، زیرا كه این خطا در مصداق محبوب است و این از عادات و اطوار مختلفه و تربیتها و عقاید متشتته پیدا شده است و هیچ یك از اینها آنچه را كه دلباخته ی اویند و دنبال آن می روند و نقد عمر در راه آن صرف می كنند، محبوب آنها نیست، زیرا كه هر یك از این امور، محدود و ناقص است و محبوب فطرت، مطلق و تام است و از این جهت است كه آتش عشق آنها به رسیدن به آنچه به آن متعلقند فروننشینند. چنانچه اگر سلطنت یك مملكت را به یكی دهند كه عشق به سلطنت داشت و گمان می كرد به رسیدن به آن، مطلوب حاصل است و آرزویی دیگر در كار نیست، چون به آن محبوب خیالی مجازی رسید، سلطنت مملكت دیگر طلب كند و چنگال عشقش به مطلوبی دیگر بند شود. و اگر آن مملكت را بگیرد، به ممالك دیگر طمع كند. و اگر تمام بسیط ارض در تحت سلطنت و قدرت او آید و احتمال دهد كه در كرات دیگر، ممالكی هست از اینجا وسیعتر و بالاتر، آرزوی وصول به آن كند. و اگر جمیع عالم ملك را در تحت سیطره ی خود درآورد و از عالم ملكوت خبری بشنود- ولو مومن به آن نباشد- آرزو كند كه كاش این خبرها كه می دهند و این سلطنتها و قدرتها كه می گویند راست بود و من به آنها می رسیدم! پس معلوم شد كه عشق، متعلق به سلطنت محدوده نیست، بلكه عشق سلطنت مطلقه در نهاد انسان است و از محدودیت متنفر و گریزان است و خود نمی داند. و پرواضح است كه سلطنت مطلقه از سنخ سلطنتهای دنیاوی مجازی، بلكه اخروی محدود نیست، بلكه سلطنت الهیه، سلطنت مطلقه (است) و انسان طالب سلطنت الهیه و علم و قدرت الهی است و پدید آرنده ی خود را خریدار است،[7] و دل هر ذره را كه بشكافند آفتاب جمال حقیقت را در میانش بینند.[8] . [صفحه 143] پس جمیع شرور- كه در این عالم از این انسان بیچاره صادر شود- از احتجاب فطرت، بلكه از فطرت محجوبه است و خود فطرت به واسطه ی اعتناق و اكتناف آن به حجابها، شریت بالعرض پیدا كرده و شریر شده است بعد از آنكه خیر، بلكه خیر بوده (است). و اگر این حجابها (ی) ظلمانی، بلكه نورانی از رخسار شریف فطرت برداشته شود و فطرت الله به همان طور كه به ید قدرت الهی تخمیر شده مخلی به روحانیت خود باشد، آن وقت عشق به كمال مطلق بی حجاب و اشتباه در او هویدا شود و محبوبهای مجازی و بتهای خانه ی دل را درهم شكند و خودی و خودخواهی و هر چه هست زیر پا نهد و دستاویز دلبری شود كه تمام دلها- خواهی نخواهی- به آن متوجه است و تمام فطرتها- دانسته و ندانسته- طلبكار اویند. و صاحب چنین فطرت، هر چه از او صادر شود، در راه حق و حقیقت است و همه در راه وصول به خیر مطلق و جمال جمیل مطلق است و خود این فطرت مبدا و منشا خیرات و سعادات است و خود خیر، بلكه خیر است.»[9] . پس حقیقت فطرت عشق به كمال مطلق است و بستر تربیت حقیقی آدمی به سوی سعادتش همین بستر است.
همه ی مردمان مفطور به فطرتی اند كه حقیقت آن فطرت، عشق به كمال مطلق است،[1] یعنی عشق به كمال بی نقص و جمال بی عیب،[2] و تمام فطرتها اعم از انبیا و اولیا و مومنان و كافران و اشقیا و سعدا همه در این جهت مساوی اند و هیچ تفاوتی ندارند.[3] امیرمومنان علی (ع) در این باره فرموده است:
صفحه 141، 142، 143.
همه هستند سرگردان چو پرگار ابومحمد الیاس بن یوسف بن زكی بن موید نظامی گنجوی، خمسه ی نظامی، تصحیح بهروز ثروتیان، انتشارات توس، 1373 ش. ج 2، خسرو و شیرین، ص 73. دل هر ذره را كه بشكافی سید احمد هاتف اصفهانی، دیوان اشعار، به تصحیح وحید دستگردی، چاپ ششم، كتابخانه ی ابن سینا، تهران، 1347 ش. ص 18.
پدید آرنده ی خود را طلبكار
آفتابیش در میان بینی